پدربزرگ داشت درباره روزهاى خوب گذشته براى نوهاش صحبت مىکرد:
«ياد اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مىداد و مرا به فروشگاه مىفرستاد و من با ٣ کيلو سيبزمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير، يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخممرغ به خانه برمىگشتم. اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاهها دوربين گذاشتهاند.»
«ياد اون روزها بخير. وقتى من بچه بودم، مادرم يک تومن به من مىداد و مرا به فروشگاه مىفرستاد و من با ٣ کيلو سيبزمينى، دو بسته نان، سه پاکت شير، يک کيلو پنير، يک بسته چاى و دوازده تا تخممرغ به خانه برمىگشتم. اما الان ديگه از اين خبرها نيست. همه جا توى فروشگاهها دوربين گذاشتهاند.»
0 نظرات:
ارسال یک نظر
خوشحال می شوم نظر شما را راجع به این مطلب بدانم