۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

ای آدمها ....

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یک نفر در آب دارد می سپارد جان .
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید .
آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفت استید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید .
آن زمانی که تنگ می بندید
بر کمر هاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بی هوده جان، قربان !




آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید !
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خواند شما را .
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده .
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
می کند زین آب، بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدم ها !


او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد.
آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش .
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید :
«آی آدم ها» .
و صدای باد هر دم دل گزاتر
و در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این ندا ها :
«آی آدم ها»...

0 نظرات:

ارسال یک نظر

خوشحال می شوم نظر شما را راجع به این مطلب بدانم