۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

شب عید و شلوغی و خرید و گدا ها !

من که اصلا از این کار ها خوشم نمیاد،خوب آدم هر وقت نیاز پیدا کنه میره وسیله و لباس مورد نظرش را می خره ، دیگه شب عید و این حرف ها نداره که ! اما مادر گرامی که به هیچ وجه این حرف ها در گوشش فرو نمی رود و هر سال دم عید با هزار دلیل و برهان علمی و عملی به من ثابت می کنه چون شب عید و سال داره تحویل میشه تو هم باید به این سر و ریختت یه سر و سامونی بدی ! برای این کار هم همه ی ضرب المثل های نن جون خدا بیامرزش و مقاله هایی را که تازه در اینترنت خوانده و حرف فلان کارشناسی را که در فلان برنامه دیده برای ما ردیف می کنه ! خوب گردن ماه که از مو نازک تره ! پس حرف های او را آویزه گوش کرده خواسته و نا خواسته رهسپار بازار و بوتیک می شویم ،
چندان اهل مارک و مدل خاصی نیستم ، هر چیز که به دلم بنشیند ولو اینکه مد روز نباشد و حتی از مد افتاده باشد می خرم و گوش به سخن احدی هم در این رابطه نمی دهم که هر کاری کنیم مردم حرف خودشان را خواهند زد ! اما همین چیزی را که به دلم بنشیند را هم امسال نتوانستم پیدا کنم ، در همین حال گشت و گذار در بازار خیابان و مخصوصا از همان ابتدای ورود به این مکان ها حضور چشم گیر گدایان توجه انسان را به خود جلب می کرد ، وای که چه صحنه های زیبا و زشتی را امروز ندیدم ،
کدامش را بگویم ؟ کودکانی را که شاید بیش از شش یا هفت سال نداشتند و در این هوای سرد تهران تنها با یک پیرهن ، در حال لرزیدن مداوم ، سعی در بالا آوردن قسمتی از لباس خود تا شاید کمی گوش های خود را گرم کرده و بتوانند فال های حافظ را ولو شده با التماس به رهگذران بفروشند ؟ وای که زندگی برای شما چه فالی گرفته است !
یا نه پیرمرد و پیرزنی را بگویم که در سال های پایان زندگی خود به جای اینکه در خانه بنشینند و انتظار رسیدن بهار و آمدن فرزندان و نوه های دلبندشان را بکشند ، باید در خیابان یکی با گرفتن وزن مردم رهگذر و دیگری با چشمانی مهربان و دستانی دراز اما خالی تازه شاید بتوانند کمی شکم خود را سیر کنند
کمی گیج شده ام دیگر بی هدف در خیابان ها قدم می زنم و این با دیدن زن جوانی که با یک کودک شیر خواره تقاضای خریدن پارچه های لنگ مانند دارد تشدید می شود
همینطور که می روم صدای دلنواز یک ساز توجه من را جلب می کند ، دقیقا نمی دانم صدا از کجاست ، دوست دارم محل انتشار صدا را پیدا کنم همینطور که می گردم متوجه می شوم صدا از پل عابر پیاده است بالا می روم ، جوانی است و عجب زیبا ویالون می نوازد دوست دارم پولی به او بدهم ولی خجالت می کشم نمی دانم چرا اما همیشه این طور مواقع خجالت می کشم !
اما در این میان آدم صحنه های زیبایی نیز می بینید که در این سردی ها کمی دل انسان را گرم می کند مثلا دختر جوانی که با اینکه مقدار کمی اجیل خریده اما با گذر از همان بچه های فال فروش برای هرکدام مشتی آجیل می ریزد و چفدر بچه ها از همین مقدار کم اما با محبت زیاد خوشحال می شوند !
با این احوال امروز که نتوانستم چیزی بخرم ، چندان هم مهم نیست اما نمی دانم با این خشم به وجود آمده در خودم و کم میلی به غذا و فکر و خیال شبانه چه کنم ؟! و عاقبت این انسان ها ...

پویانا

1 نظرات:

ناشناس گفت...

به کوری چشم دشمنان

اکثریت اصحاب حضرت از ایران و از ولایت مداران آيت الله خامنه ای هستند...

حضرت آیت الله خامنه ای فرمانده سپاه امام مهدي عج و پیروی از ایشان راه نجات از فتنه ها...

تقویت و عزت روز افزون جمهوری اسلامی ایران و حضرت آیت الله خامنه ای...

http://salehat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=103&catid=52

ارسال یک نظر

خوشحال می شوم نظر شما را راجع به این مطلب بدانم