۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

ساده‌ترين جواب

شرلوک هلمز و واتسون رفته بودند صحرا نوردى. شب چادر زدند و زير آن خوابيدند. نيمه‌هاى شب هولمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد و گفت: نگاهى به آن بالا بينداز و به من بگو چه مى‌بينى؟

واتسون گفت: ميليون‌ها ستاره مى‌بينم.
هولمز گفت: چه نتيجه مى‌گيرى؟
واتسون گفت: ازلحاظ روحانى نتيجه مى‌گيريم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم.
از لحاظ ستاره‌شناسى نتيجه مى‌گيريم که زهره در برج مشترى است، پس بايد اوايل تابستان باشد.
از لحاظ فيزيکى، نتيجه مى‌گيريم که مريخ در محاذات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدرى فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقى بيش نيستى. نتيجه اول و مهمى که بايد بگيرى اينست که چادر ما را دزديده‌اند!

بله...

در زندگى همه ما بعضى وقت‌ها بهترين و ساده‌ترين جواب و راه حل کناردستمونه، ولى اين قدر به دور دست‌ها نگاه مى‌کنيم که آن را نمى‌بينيم.

2 نظرات:

عطیه گفت...

واقعا وبلاگ جالبی دارید،پر از داستانهای کوتاه و عمیق و تاثیرگذار!
بین این همه وبلاگ که فقط به بیان خاطره های روزمره میپردازه،این وبلاگ چشمک میزنه!
موفق باشید...

پویانا گفت...

واقعا ممنون عطیه عزیز ، خوش باشی !

ارسال یک نظر

خوشحال می شوم نظر شما را راجع به این مطلب بدانم